- دس وکه
انعام، پاداش
معنی دس وکه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دَ کَ)
لغت نامه دهخدا
دختر ریّا. بنابه قول صاحب معجم البلدان، زنی است که پس از غرق شدن فرعون و یارانش در رود نیل، بر تخت سلطنت مصر نشست. و او زنی عاقل و مجرب و صاحب نظر بود و در آن هنگام یکصد سال از عمر وی می گذشت. او چون از حملۀ دشمنان بر ملک مصر بیم داشت دیواری بر گرد آن ملک بنا کرد که به حائطالعجوز مشهور است. و رجوع به معجم البلدان ذیل مادۀ حائطالعجوز شود
(تَ نَجْ جُ)
لغت نامه دهخدا
بدروشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری ویا ماندگی. (منتهی الارب) (آنندراج). بد رفتن یا به درنگی رفتن از لاغری یا ماندگی. (از اقرب الموارد)
(دَسْتْ وَ رَ / رِ)
لغت نامه دهخدا
دست اره. (شعوری ج 1 ص 429). دستره. دست اره. ارۀ دستی، گوشواره. (ناظم الاطباء)
نام کوهی در شبانکاره به فارس در بلوک دارابجرد... نام این کوه را به اختلاف قرائات دستورکوه، ستورکوه، رستق کوه و کوه رستو نیز نوشته اند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 194)
گردوی بزرگ و سنگین که از آن به عنوان تیله استفاده کنند
دست کم حداقل
از فن های کشتی لوچو که انگشتان حریف را گرفته و با شدت می چرخانند
ده دوکه
داد و بی داد سر و صدا، صدای قورباغه را هم گویند
کف دست، دسترس
حالتی که گاو نر درموقع جنگیدن به خود گیرد و گرد و خاک به پا
چیدن مخروطی شکل دسته های گندم
لمس کردن ما تحت مرغ جهت پی بردن به وجود یا عدم وجود تخم مرغ
پارچه ای که برای گرفتن ظرف داغ به کار می رود
صدای دست زدن، کف زدن
باب دل، مورد پسند
از کار افتاده، وامانده
سوت زدن به کمک کف دو دست و دهان
سوت زدن با کمک دست و دهان
توبره ی دستی گالشی که دارای قفل و بست است
به جلو هل دادن
اره ی دستی